برای من، یک مؤمن، حقایق کتاب مقدس به عنوان راهنمای زندگی عمل می کند. این کتاب حکیمانه چند وجهی است – شما بی پایان همان مکان را دوباره می خوانید و هر بار چیز جدیدی کشف می کنید.
موسی یک بار گفت: بهترین زمان ما بیماری است. من همیشه این جمله را فقط از یک منظر می فهمیدم: بیماری خوب است، زیرا در نهایت فرصتی پیدا می کنید که خود را از امور خود منحرف کنید و وقت بیشتری را به نماز اختصاص دهید.
اما وقایع اخیر بار دیگر نشان داد که من گاهی چقدر تنگ نظرانه فکر می کنم. در اواسط روز کاری ناگهان بیماری غلبه کرد. فقط در عرض 30 دقیقه دمای هوا به 40 درجه رسید و او تب داشت به طوری که دندان هایش به هم می خورد.
من از تخت بیمارستانی فرافن متنفرم: همیشه بوی مالیخولیا می دهند. بنابراین ، در اورژانس ، او شجاعانه از بستری شدن در بیمارستان امتناع کرد و به من اطمینان داد که خودم می توانم از عهده آن برآیم ، آنها می گویند خانه ها و دیوارها در حال درمان هستند. دکتر برعکس ادعا کرد و به عقل متوسل شد.
اما کجاست! من بهتر می دانم چگونه زندگی کنم. او اشتباه را در همان شب اول اعتراف کرد: درجه حرارت فقط به 38 کاهش یافت و دوباره به طور مداوم تا مرز چهل درجه خزید. تا صبح هوشیاری تقریباً خاموش شد. یادم نیست چگونه در بیمارستان بستری شدم.
نور خفهای از پلکهای بسته تراوش کرد، صحبتهای آرامی شنیده شد، پرندگان در جایی بیرون پنجره صدای جیر جیر میزدند. صدای دلنشینی خش خش زد: “بیدار شو عزیزم، ما تزریق می کنیم.”
چشمانم را باز کردم که پرستاری روی من خم شده بود. به دلایلی بلافاصله فکر کردم: “اینجا او یک فرشته است، در خالص ترین شکلش.” نگاه مهربان و دلسوزانه ای که نمی توانی آن را پشت عینک پنهان کنی، لباس های سفید خیره کننده، صدایی آرام و حتی نوعی صدای بومی.
مثل مامان فرشته ماهرانه و بدون درد قطره چکان را گذاشت و پشت درب بخش ناپدید شد. و من به اطراف نگاه کردم. سه نفر دیگر هم با من بودند. زنان سالخورده هستند، یکی از آنها عملا بی حرکت است.